عاشقانه ها : روزی که
تنهائیم را با تو به جشن نشستم
در امتداد من شمعی روشن شد
و…
در مرکز تمامی این ها
کسری
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
عاشقانه ها : در حادثه ی دیدار چشمانت
بیدار شدم
و هرسال
در آغاز فصل عشق
پنجره را باز میکنی
مرا میخوانی
تورا میشنوم
کامل میشوم
از بیکران دور
با قطرات باران
در تو جاری میشوم
تو میشوم
صدا کن مرا
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است.
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم…
صبوری مرا دو نیمه میکند
شوق دیدار تو
و این انتظار کشنده
این عشق پیر
و من نشسته ام
عاشق تر از دیروز
پای لحظه لحظه ی تو
و صدای قدم هایت که نزدیک تر
میشوی
نیمی برای تو
نیمی برای من